99 نشان از قبری پنهان - شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوی ها، بخشش های خداوند ـ عزّوجلّ ـ است . لذا هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، به او خویی خوش می بخشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

بنام خدا

بعد از ارتحال رسول خدا(ص) وضع سیاسی، مسلمانان به گونه‏ای شد که فاطمه زهرا(س) به هیچ وجی راضی نبود. او هم اندوه فوت پدر را داشت و هم اندوه انحراف مسیری که پیامبر برای آینده مسلمانان ترسیم کرده بود. چرخ ولایت و امامت را از گردونه خود خارج کردند؛ فدک را که حق مسلم او بود، به یغما بردند؛ او را کتک زدند و مجروح کردند. در هر صورت وقایع بعد از فوت پیامبر، فاطمه را زمین گیر کرد. چهره او پر از غم و اندوه و گریه بود. و صورتی کبود داشت. نارضایتی و غم زهرا را از متون تاریخ مخصوصاً از خطبه غرّای او در مسجد می‏توانیم درک کنیم:
چون خدای تعالی همسایگی پیغمبران برای رسول خویش را برگزید، دو رویی آشکار شد و کالای دین بر خریدار. هر گمراهی مدعی و هر گمنامی سالار و هر یاوه گویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمین گاه خود سر برآورد و شما را به خود دعوت کرد و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید و در دام فریبش خزیدید و به آواز او رقصیدند. هنوز دو روزی از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست کردید و آن چه از آن شما نبودید، بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید.
به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد و خونی نریزد، اما در آتش افتادید و آن چه کاشت کردید، به باد دادید.
چندان درنگ نکردید که این اسب سرکش رام و کار نخستین تمام گردد. نوایی دیگر سازد سخنی جز آن چه در دل دارید، آغاز کردید. می‏پندارید ما میراثی نداریم! در تحمل این ستم نیز بردباریم و بر سختی این جراحت پایداریم. ای مهاجران! این حکم خدا است که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر ابوقحافه (ابوبکر)! خدا گفته تو از پدرت ارث ببری و میراث مرا از من ببری؟ این چه بدعتی است در دین می‏گذارید! مگر از داور روز رستاخیز ندارید؟ سپس رو به قبر پدر کرد و گفت:

رفتی و پس از تو فتنه بر پا شد
کین‏های نهفته آشکارا شد
این باغ، خزان گرفت و بی برگشت‏
وین جمع بهم فتاده تنها شد

ای گروه مؤمنان! ای یاوران دین! ای پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمی‏گیرید؟ چرا دیده بهم نهاده و ستمی را که به من می‏رود می‏پذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند، حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذیرفتند...

پیش چشم شما میراث پدرم ببرند و حرمتم را ننگرید و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نمی‏شنوید؟ من آن چه شرط بلاغ است، با شما گفتم، اما می‏دانم خوار و ذلیلید و در چنگال زبونی گرفتارید.
چه کنم که دلم خون است و بازداشتن زبان شکایت از طاقت بیرون! برای اتمام حجت بر شما می‏گویم: بگیرید این لقمه گلوگیر (خلافت) را! به شما ارزانی باد و ننگ حق شکنی و حقیقت پوشی بر شما جاودان باد! آن چه می‏کنید، خدا می‏بیند و ستمکار به زودی داند که در کجا نشیند. من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا می‏ترسانم! به انتظار بنشینید تا میوه درختی که کشتید بچینید(1).
از طرفی عده‏ای به در خانه علی(ع) آمدند و می‏خواستند خانه را با هر کس که درون آن است، آتش زنند.
فاطمه زهرا(س) در دیدار زنان مدینه با وی، فرمود: به خدا! دنیای شما را دوست نمی‏دارم و از مردان شما بیزارم! درون و برونشان را آزمودم و از آن چه کردند، ناخشنودم وای بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایه‏های نبوت استوار ماند؟ دختر پیامبر چند روزی در بستر افتاد و در اواخر عمر به اسماء بنت عمیس وصیت کرد: نگذار کسی نزد جنازه من بیاید.
تاریخ نویسان نوشته‏اند: علی(ع) فاطمه را شبانه دفن کرد و اجازه نداد ابوبکر بر جنازه او حاضر شود.
کلینی (ره) نوشته است: چون فاطمه درگذشت، امیرالمؤمنین او را شبانگاه به خاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد و رو به قبر پیامبر کرد و گفت خدا گواه است که دخترت پنهانی به خاک می‏رود. هنوز چند روزی از مرگ تو نگذشته بود و نام تو از زبان‏ها نرفته بود که حق را بردند و میراث او را خوردند. درد دل را با تو درمیان می‏گذارم و دل را به یاد تو خوش می‏دارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه(2).
ابن شهر آشوب اینطور نوشته: ابوبکر و عمر بر علی(ع) خرده کرده بود. مرحوم مجلسی از دلائل الامامه روایتی از امام صادق(ع)آورده که بامداد آن روز می‏خواسته‏اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت علی(ع) رو به رو شدند، از این کار چشم پوشیدند.
به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر، ناخشنودی او را از کسانی نشان می‏دهد. پیدا است که او می‏خواسته است با این کار ناخسنودی اش را آشکار سازد.(3)
منبع:
جعفر سبحانی،زندگانی فاطمه زهرا(س)ص 127 به بعد.

 




  • کلمات کلیدی : فاطمه زهرا، تحبّون الله

  • ::: یکشنبه 88/3/3 ::: ساعت 7:21 صبح ::: ردپای دوستان: ردپا